-
خونه
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 07:38
البته که سفر خاصی نرفتیم.چون رییس محترم خعلی براشون سخت اومد که با مرخصی من موافقت کنن و بنده هم بدم اومد با اون شکل موافقت اجباری ایشون مرخصی بگیرم لذا خرم و شادان چهارشنبه رو رفتم و برای دو روز باقیمونده یه سفر کوچولو رفتیم.در اینجور مواقع میگم: زند باد زنان بلاشاغل بعد هم اون خونه ای رو که یکی دو ساله دنبال خریدش...
-
شکافتن
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 10:37
طی یک اقدام احمقانه نصف بیشتر شال گردن خواهرمو که بافته بودم شکافتم.دلیلش؟ خوب توی رجهای وسط کار دیدم یه باریکه کاموا بافته نشده و عین یه حلقه روی کار مونده بود منم دونه شکافتم تااونجا که با قلاب اصلاح کنم دیدم نخیر هرکاریش میکنم میشه زنجیره. بافت ابریش درنمیاد. حالا با خودم میگم اینکه کاری نداره میشه برگشت و دوباره...
-
یعنی جور میشه؟
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 08:37
توی سه سوت دیشب تمام پروازای برگشت از جزیره پر شدن و البته به دلیل علاقه وافر به حس و حال مردم و ایجاد تسهیلات برای سفرها در این ایام ظرفیتهاو قیمتها بصورت شناوره!!! میترسیم بریم بمونیم و برای برگشت برنامه مون معلوم نباشه ولی خدامیدونه چقدر یه سفر واسه تغییر روحیه و آب و هوامون نیاز داریم. لطفا انرژیهای مثبتتون رو...
-
بمناسبت یلدا
شنبه 30 آذرماه سال 1392 10:56
دستانت را دور گردنم حلقه کن... این دوست داشنی ترین شالگرد من در این شبهای سرد است . یلداتون مبارک زمستونتون پر از اتفاقای خوب و برکت باشه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 07:34
البته که مهمه برام اینجا داره خاک میخوره...ولی حس نوشتن از موضوعاتی که این روزها سخت منو بخود مشغول کرده و همش بهشون فکر میکنم رو ندارم. دیگه کار بجایی رسیده که پشت شونه هام از خستگی داره میسوزه بسیار هوای جزیره رو کردم. نمیومدم بنویسم سنگین تر بودم
-
پنجم آذر1392
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 07:54
باز یک سال دیگه شد و ماه من از راه رسید. آتیش توی دل سرما...آذر ماه منه.... امسال دلم میخواد اولین نفر باشم گه بخودم تبریک میگم و یه قولهایی بخودم بدم: - اینکه با خودم مهربونتر باشم.با جسمم، روح و روانم،احساسم،انرژیهای درونم،سلامتم،وقتم،هدفم،امیدم و آینده ام که اونقدر توی چنگ کش و قوسهای حال اسیر شدم که به فردا و...
-
نذری کوچولو
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 09:21
دیروز یه نذری کوچولو پختیم به درخواست دخترک شله زرد درخواست بعدی ایشون حلواس برای پخش کردن و بردن به در خونه های مردم(بنا به جمله خودش) راستش تا بحال حلوا درست نکردم و معتقدم بسیار تخصصیه.مامانم حلواهای اصیل و خوشمزه ای میپزه که دیدمش خیلی وقت و حوصله و دقت میذاره تا دلخواش دربیاد مثل اینکه ماهم باید آستینا رو بالا...
-
بارون
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 07:44
بارون ...بارون عزیز...بارون مهربون....بارون بخشنده....بارونی که همه رو بدون اینکه فرق بذاره یکسان سیراب و تمیز میکنه بارون خیلی دوستت دارم خدایا شکرت بابت این همه زیبایی
-
حق
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 07:51
وقتی بهش گفتم برنامه ای برای دکترا داری یا نه؟ با یه حرص عجیب گفت :نه پرسیدم چرا؟فکر میکردم چون تازگیها همسرش مخالف برنامه های کاریش شده و تدریس رو کنار گذاشته و خونه نشینی اختیار کرده از دستش عصبانیه... شب بعد از شام وقتی اتفاقا همسرم همین سوالو ازش پرسید شروع کرد به درد دل که شما مثل برادرم هستین ولی تمام مقاطع...
-
از اینجا سلام بر حسین
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 07:45
البته که اصلا نشد برم سروقت طلا....یعنی اصلا ا این همه کار فرصت نکردم تا حالا... به دعوت یه دوست خوب...یه همیشه دوست...برای ایام تاسوعا و عاشورا میخوایم بریم خوزستان اگه خدا بخواد همسری هم موافقه دلم برای اونجا تنگ شده برای جاده ای که سه نفره بریم با دخترک بزرگتر از قبلمون... که صندلی عقب رو کاملا بخودش و سرگرمیهاش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 10:57
امروز میخوام یه حالی بخودم بدم یه کارت هدیه دارم و یه مقدار باقیمونده توی کارتم.میشه یه دستبند خرید... شایدم بشه دستبند قشنگی رو که هدیه بی مناسبت همسری در دوره عقدمون بود و از وسط بریده رو با نمونه بهتر جایگزین کرد... حالا بشه برم و ببینم چی پیدا میشه؟.....
-
میشه همیشه مهربون باشی؟!
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 13:10
نمیشه که هی غر زد و انتقاد کرد باید خوبیها رو هم دید و ثبت کرد چندروزی بود قصد خرید مرغ و بسته بندی و پرنمودن اون طبقه فریزر رو داشتم راستش مرغهای مناسب کباب و خوراک تموم شده بود و فقط قسمت سوپیها همچنان یه بسته گنده خودنمایی میکرد. اینه که دست به کار شدیم و محول نمودیم به همسر که بخر و بیار بی زحمت ت ت که... دیگه...
-
آدامس
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 10:24
هر چی گشتم توی کیفم پیدا نکردم دلم آدامس میخواد از اون ریلکسهای نعنایی که باکسی میخرم و همشه توی کشوی میز آرایشم هست یه وقت فکر نکنین از اوندسته آدمهام که همیشه دهنش در حال جنبیدنه.حتی از اون آدمهایی هم که متوجه میشی آدامس توی دهنشونه یا باهاش صدا درمیارن و تق تق میکنن بشدت متنفرم همونطور ساده و آروم و معمولی می جووم...
-
بهله برون
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 10:11
نمیدونم چه خبره هی فرت و فرت بله برون دعوت میشیم...بابا صبرکنین یه کم... البته هفت سال پیش ما هم در چنین روزهایی بله گفتیم... یادش بخیر 2 آبان که بیاد...البته اون سال عید فطر بود...سالگرد عقد ماست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 11:45
زندگی روی غلتکه...دخترم مدرسه میره.خودم هم مشغول کارم هستم.همسری هم گرفتار مسئولیتهای کاریه. خبری از تنوع نیست...روزها و شبهایی مثل هم... نظافت تموم ناشدنی و خریدهای خونه و ...دیربرگشتن از کار و زود شب شدن تنهایی من و دخترک....تنهایی...تنهایی تا ساعات طولانی.... طولانی شدن یه سری کارهای ریز باقیمونده از تغییرات ظاهری...
-
گردو
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 15:42
خونه که برم میخوام با اون جاروی دسته بلند حیاط رو جارو کنم اون هفته حسابی شستمش و برقش انداختم ولی همسری روز جمعه حسابی درخت گردو رو تکوند .ازپایین از بالای پشت بوم.از زاویه های مختلف.و امسال بالای ۵۰ تا گردو زیر درختمون داشتیم که با ذوق و شوق فراوون جمعشون میکردیم پارسال گردوی ما ۳-۴ تا بیشتر نداد چون هنوز خیلی بچه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 07:49
سیاهی این روزهای زندگی رو سعی میکنم با سپیدی تفکرات مثبت و بی خیالی و عشق به دخترم و خوشیهایی که ممکنه انتظار منو در آینده بکشن در خودم حل میکنم.کاری بس بزرگ و پیچیده است که به قیمت پرداخت جوانی و لذت بردن از اکنون و صرف انرژی زیاد ممکنه. من میخوام زندگی کنم جوری که فکرشو میکردم و اجازه نمیدم فدای خودخواهی کسی بشم که...
-
مهمونهای اجباری
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 11:08
یک مهمونهای نچسبی دارم من امشب.اه اه اه...اجباری وای فکر میکنین من کی هستم که اینجور ازشون میگم ولی اگه میشناختید حقو به من میدادین یه وقتایی شنیدم میگم سک صفت داره ...صفت نداره حکایت اینهاس خدابخیر بگذرونه یعنی تا شب اینجوریم من
-
خورش بادمجون
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 13:39
دیشب بعد از مدتها گفتیم خورش بادمجون درست کنیم.چند شب قبل تعدادی بادمجون تپلی دلمه ای خوشگل براق خریدم و چندتایی هم فلفلهای دلمه ای رنگی و قصدم درست کردن دلمه بود که دیدم خیلی راغب نیستیم و فلفلهای به این خوشگلی و خوشرنگی رو برای سوپ و خوراکهای دیگه بذارم و بادمجونها رو خورش کنم.آخه خورش با این بادمجون گوشتیا خیلی...
-
یه سوال آشپزی؟
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 13:07
یه سوال دارم از بین کدبانوهای محترم کی میتونه کمکم کنه میخوام یه مهمونی بدم بصرف ماهی شکم پر توی فر برای تعداد 5-6 نفر با ماهی قزل آلای متوسط من تابحال ماهی رو به شیوه های زیر درست کرده ام و همیشه مقبول افتاده.بعبارتی ماهیهای منو هرکی خورده با اشتها ازش یاد میکنه: ماهی درسته یا فیله سرخ شده با آرد سوخاری و ادویه های...
-
بخش شیرین سفر: خریدددد
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 13:08
گفتیم بگیم لال از دنیا نریم که ما هم بالاخره بعد مدتی قدری خرید لباس کردیم و بخودمون تنوع بخشیدیم.البته چندین تاش مربوط به زمستونه که ایشالله به یمن این خریدها بشه زمستونی حسابی تجربه کنیم وگرنه این پالتوها و اورکتها بلا استفاده می مونه و عقده ای میشیم و مجبوریم مثلا در طول روزای سرد هی فرت وفرت اور و پالتو عوض...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 11:53
خوب خوب....برین کنار لطفا....بوق ...بوق.... من اومدم دو هفته پیش دعوت شدیم سمینار اموزشی در تبریز و هفت بعدش هم سر در اوردیم از گیلان سرسبز ...تا آستارا و اردبیل رو رفتیم و هفت هشت روزی از دپرسی و روزمرگی نجات پیدا کردیم. جاتون خالی خوش گذشت. البته توی رامسر یه زوج فامیل به ما ملحق شدن که خداخدا میکردم مناسب هم باشیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 07:53
دیروز یهویی به کله ام زد که از روزها و شبهای باقیمونده تابستون نهایت استفاده رو ببریم و این بچه طفلکم رو حسابی بگردونم.حالا هرجور که باشه...پارک...گردش ...بستنی خوردن بیرون خونه...دوچرخه سواری...خرید و خیابون ...بهرحال توی خونه نمونه اصلا یهو احساسات و افکار مادرانه جلوم قد علم کردن و کلی دعوام کردن که این طفلی چه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 11:11
- - بسلامتی و مبارکی و میمنت و کلی از این چیزا..... بیشتر کارها انجام شد.میل پرده ها رو زدیم.دو تا پرده آویزون کردیم.تابلوها رو کوبوندیم (اصطلاح رو دارین؟!)کتابخونه رو بردیم جای دلخواه گذاشتیم.امروز به احتمال زیاد بقیه پرده ها ی اتو شده رو که آوردن نصب خواهیم کرد و این پروژه طاقت فرسای ما هم تموم خواهد شد.هرکاری بکنم...
-
خواهرم
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 08:54
خواهر خوب و نازنین و بااراده من...خیلی قدر تو رو میدونم.دیروز چقدر آرومم کردی.هرچند من بسیار درمونده و شکسته بودم.اون حرفها رو بهم زدی و راهها رو نشونم دادی تا بتونم تصمیم قطعی و درست بگیرم و مطمئن باشم و تغییر در خودم ایجاد کنم دیگه از سردرد و سنگینی و سکون خبری نبود سه چهار ساعت بعد از اینکه تو بهم امید دادی.خواب...
-
مادری...
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 12:23
یادم باشه به واژه مادری یه تعریف دیگه اضافه کنم: مادری یعنی اینکه اگه یه نفر به ناحق و ناروا دلتو شکست و جلوی پاره تنت بهت بد و بیراه گفت و حرمتتو از بین برد و توهین کرد و کلماتی بکار برد که خواستی هیچوقت بچه ات شنونده اونها نباشه اونم از زبون پدرش...بتونی سکوت کنی و جواب ندی و بگذری...اونقدر که جگرگوشه ات بیاد دست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 08:11
دیروز توی باشگاه ورزشی از کنار دوتاخانم رد شدم که از توی ساکم چیزی بردارم و این مکالمه رو شنیدم که یکیشون از درد درون پاش مینالید(این خانم سنگین وزنه نسبتا) و میگفت انگار داخل پاهام وزنه به چه سنگینی بستن و .... خانم دومی که از مشکلش خبر داشت بهش میگفت بخاطر همون فقر آهنته که این حس رو داری.اشتباه کردی اون داروهاتو...
-
سفر
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 08:22
این روزها اکثرا یا برنامه سفر دارن یا توی مسافرت هستن یا بالاخره جایی رفتن و برگشتن.حالا هر کسی براساس امکانات و شرایط و میزانی که میخواد هزینه کنه.بعضیا مثل خواهری و همسرش میرن چند تا کشور ار.وپایی و چنین سفری رو توی کارنامه شون ثبت میکنن.بعضیا هم همین کشورهای دوست و همسایه رو انتخاب میکنن و بهشون بد نمیگذره یه...
-
یک پست طولانی ی ی ی
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 11:34
اعتراف میکنم که دیگه چیدن وسایل خونه و مرتب سازی و شستشو با وجودیکه هنوز کارهامون تموم شده ولی خسته ام کرده و با انرژی روزهای اول نمیتونم کارها رو سروسامون بدم. عصرهای ماه رمضون هم خیلی حس و حال اینجور کار کردن نبود و عملا پروژه کشدار شده.البته دست تنهام.همسری که علاوه بر کار شرکت اصلی که تا نزدیک غروب مشغوله بعد هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 10:44
اینم آثاری از نذری دیروزم اینم ببینید ... فهمیدین؟ نشونه های باقیمونده از خونه ساخته شده توسط عنکبوت در حیاط خونمون وقتی اون رخت آویز یکی دو ماه استفاده نشده بود.جالبه نه؟!