ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

آخرین پست ۹۰

- خداروشکر ... بغض لعنتی رفت دیگه ...

- جشن نامزدی خودمونی خوبی برای دختر جاری برگزار شد.البته در پرانتز عرض کنم هرچند به تقلید از برنامه مشابه ما بود در ۵ سال و نیم پیش ولی اصلا به نظم و ترتیب و شیکی مال ما نشد.نه اینکه فکر کنین برنامه ما آنچنانی بود نه اونم خصوصی و خودمونی و با عجله در حد مهمونهای انتخاب شده بود ولی رسمی و عالی بود و برای همه مثال زدنیه(یعنی الان این هوا من باد کردم!) 

- شاید همون جشن و شادی بهترین مسکن من شد و توجه های همسر، که نشون داد خستگی  این روزاش کار خودش رو کرده وگرنه هنوز هم مثل قبل همه جزئیات رو مدنظر داره مگه خودش نخواد نشون بوده که حواسش هست و میفهمه. 

خلاصه که دوست ندارم خاطره بدی از این روزهای آخر سال بمونه و دارم با قدرت و دقت ماشین زمان رو میرونم. 

- کارهای خونه تکونی همچنان ادامه داره و با وقفه و کند پیش میره.یعنی با یه دختر شیرین و ناز که دوست داره همه کارهای ریزش رو با مامانش انجام بده شما توقع داشتین مثل همه سریع کارامو جمع و جور کنم؟! 

- باید سفر بریم.برامون لازمه.تا درصد بالایی هم قصدش هست.اگه خدا بخواد...شیراز و ... جزیره.زمینی و دریایی...

- خدا کنه همونطور که میخواهیم بشه.الهی خودت بینایی! 

- از حالا تبریک سال ۱۳۹۱ تقدیم همه دوستهای عزیز

بغض

از دیشب  تا حالا (تا نمیدونم کِی؟) یه بغض گنده توی گلومه. 

روزبروز داره همه چیز بدتر میشه جز اون کارهایی که تو داری جلو میبری. 

که هیچ نیازی نیست به این همه کار و کار و کار...  

که وقتی شکرخدا همه چیز هست.

حیف تمام این وقتهای تلخی که هست.حیف تمام خنده هایی که باید باشد و نیست.حیف ...

چه دوریم.نه؟  

کاش میفهمیدم در دنیای تو چه میگذره همراه بی تفاوت من!   

کاش میفهمیدی یه بغض گنده توی گلوم گیر کرده.

حال این روزها

خوب بالاخره با کمک مامان جان و خواهرجان که همیشه منو شرمنده میکنن از ظهر جمعه تا دیروقت شب موفق به اتو و نصب تمام پرده ها شدیم.یه وقت فکر نکنین همسری بیکار موندن،نه. ایشون صبح از خواب بیدار شدن و رفتن سروقت خرید برای پروژه شرکت جدیدشون و ظهر اومدن خونه در حالیکه صبحونه هم نخورده بود و من ساعت ۱ داشتم براش چای و شیرینی میذاشتم. 

خودم هم که سرگیجه گرفته بودم توی کارها غرق شده بودم. 

اون روز بخارشوی اتاق خودمون و پذیرایی تموم شد.تابلو فرش جدید هم نصب شد.یه چیری بگم منو دعوا نکنین دیروز یه تابلوی  دیگه خریدم که البته به پای اون یکی نمیرسه ولی خوب دسته گل باز شده ای روی سبزه هاست و یه جورایی برام آرامش بخشه. خوب قیمتش مناسب بود.اما دیگه منابع مالی ته کشید.

اتاق دخترک هم کاملا تمیز و مرتب شد.بچه ام توی دو روز گذشته اصلا بهمش نریخته و ذره ای چیدمان وسایل بهم نخورده.

اما توی اتاق خودم باور کنین سگ میزنه گربه میرقصه(ببخشین دیگه هیچ مثال بهتری توی ذهنم نیومد).امروز باید جلوی نظافت و مرتب کردن این اتاق هم یه تیک محکم بزنم.  

************************************

توی روزهای آخر سال که همه دغدغه نوبت آرایشگاه دارن انصافا بسیار مشعوفیم ما.از اونجائی که بنده و خواهرجونی دو سال پیش دوره زیبایی رو کامل طی کردیم و البته سلیقه و دقتمون هم خوبه (البته من بسیار متواضعم!) اینه که کاملا مستقل و بی نیاز از آرایشگاههای شلوغ این روزها هستیم و ... بله دیگه راحتیم خواهر 

لذا ۵ شنبه گذشته موهای مامان و خواهری رو کوتاه کردم شیک تا دلتون بخواد و کاملا راضی هستن.کارای خودم باقی مونده برای خواهری و ...  

************************************

۵ شنبه شب هم جشن نامزدی دختربرادرشوهر دعوتیم توی این روزهای اخر سال.جمعه هم به احتمال خیلی زیاد اون مهمونی خواهرشوهری رو دارم.خلاصه باید توی این یکی دو روز باقیمونه همه کارهام تموم بشه 

پ.ن: گلابتون عزیز مرسی که یادآوری کردی میشه کارهایی هم برای بعدا گذاشت