ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

امروز ۱۲/۱۲/۱۲

خیلی وقته ننوشتم اینجا 

اصلا فرصت ندارم 

دوباره درگیر یه سری کارهای کشدار و زیاد شدم 

فکر میکردم اگه تجهیزات و وسایت خونه رو بگیرم راحت شدم..نخیر.....نصباشون مونده 

فقط کابینتا دو روز وقت برد 

بقیه چیرا رو هم بنده باید بیفتم دنبالش تا انجام بشن 

کادوی تولد امسال ما هم یه سفر خارجه بود که اگه خدا بخواد میریم دیار خواهری 

کلی کارای مقدماتی این سفر رو در حال انجامم(عجب فعلی شد) 

کارها و مسئولیتهای اداری-روزهای کوتاه-کار طولانی همسری-خوابیدن دخترک تا اوایل شب و اسارت من توی خونه و این همه کار ....دارم دیوونه میشم 

دلم فقط یه جای دنج و وآروم میخواد 

راستی دنبال هدیه برای خواهری هم هستم.پیشنهادی دارین؟ 

یه پست نوشته شده از قبل:ماجرای عروسی

وای.چه عروسی بود دیشب.دم غروب که از آرایشگاه زدم بیرون انگار شیر آسمونو باز کرده بودن و یکریز بارون میومد.شرق شرق روی سقف ماشین صدا میکرد.رسیدم خونه اذون مغرب بود.باید دخترک رو هم آماده میکردم.به برکت وجود مامان که مسئولیتش رو از ظهر عهده دار بود لباسش اتو شده بود.کمی خوابیده بود.عصرونه هم خورده بود.مرسی مامان عزیزم.یعنی اگه تو رو نداشتم من چیکار باید میکردم؟!

اول موهاشو شینیون کردم.طوری که اذیت نشه.بعد لباس عروسش و بعد ترش هم گل سر رز سفید و تور سرشو زدم.چکمه های سفیدشم که ویژه این مراسم خریده پوشید.آماده بود.دسته گل سفارش داده شو گرفته بودم .وای که چقدر ذوقشو کرد و چسبوند بخودش.گذاشتیم آزاد هر جوری دوست داره این مراسم رو بگذرونه

ساعت 6 میبایست تالار باشیم برای عقد و همسری تاکید و تاکید که سر وقت برسیم.

رسیدیم.با یک ساعت و خورده ای تاخیر عروس و داماد اومدن.بعد از عقد و دادن هدیه ها رفتیم آتلیه.بنا به پشنهاد و پیگیری دخترک.بازم این دخترک ما که بابا رو مجبور کرد بیاد و عکسهایی به یادگار با هم داشته باشیم

۵ آذر : روز من

آبان که گذشت... هر چی بود و نبود...

اما آذر ماه منه.یه حس خوب دارم نسبت به ماهی که توش متولد شدم

حدود 1 سال از شروع رژیمم گذشت که بسیار عالی بود و نتیجه روحی و جسمی خوبی برام داشت و من  واقعا مزه خیلی از تغییرات خوشایند رو توی زندگیم حس کردم

بیخود سنگین شده بودم.الان ثابتم.یه وقتایی هوس میکنم 2-3 کیلوی مونده تا ایده آل رو هم از خودم بکنم و دور کنم ولی خوب... دیگه نباید سخت گرفت.نباید بدنم ضعیف بشه...

6 ماهه ورزش میکنم.بطور متوسط هفته ای 3 جلسه.کلی نرم میشه بدنم و سبک و سرحالم

خداروشکر میکنم وقتی راحت نماز میخونم.سبک راه میرم.می دوم و کارامو انجام میدم

بهترین اتفاقای زندگی من توی سال گذشته ام  همین بود و ازدواج خواهرم و رفتنش به یه کشور دور.خونه خودم دیگه تکمیل شده و تحویل گرفتم

خداروشکر بخاطر همه نعمتهایی که دادی و من هنوز درک نمیکنم  

دوست دارم بخودم بگم....تولدت مبارک