دلم براش می سوزه.
مجرد که بود و با خانواده اش زندگی میکرد همش توی گذشته بودن و یادآوری خاطرات قبل خانواده زیرگوشش بود و اسم کسانی که او ن اصلا نمیشناختشون.اینجوری روزگارش میگذشت.
متاهل که شد شوهر همه زندگیش کار بود و کار و پول و اندوختن سرمایه و سرعت و ... و اصلا فرصتی نبود از داشته ها و دستاوردها استفاده ای بشه و وقتی برای هم نداشتن.بعبارتی زندگیش شد برای آینده.
بیچاره این زن که همش قربانی گذشته و درانتظار آینده است و معنای حال رو هیچوقت نمی فهمه.
ساکت که میمانی ، میگذارند به حساب جواب نداشتنت. عمراً بفهمند داری جان میکنی تا حرمتها را نگه داری!
نقل از وبلاگ کاغذ کاهی