-
مرخصی خواهری
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 10:16
خوب شکر خدا به خیر گذشت.چند روزی رفتم پیش خواهرم و توی بیمارستان ساعاتی رو پیشش بودم.پریروز مرخص شده .سردردهاش کماکان ادامه داره تا دوره درمانش کامل بشه... خدایا شکر
-
خواهرم...
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 10:16
پارگی مویرگ و یه لخته خون توی مغز سر خواهری زندگی رو به کام همه مون تلخ کرده.خدایا خودت رحم کن. خودت سلامتش بدار و اون نقطه بیماری رو رفع کن. خدایا سردرد چند ساعتی رو نمیتونم تحمل کنم چی میکشه اون که الان ۱ هفته است سردرد مداوم داره برای سلامتی همه بیمارا و مخصوصا خواهر خودم التماس دعا دارم.خواهش میکنم دعاها و...
-
کتلتهای مامان
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 08:52
کتلتهای مامان همیشه خوشمزه است.مخصوصا هروقت خسته و گرسنه بهشون رسیده باشم.تازگیها (توی همین سال جاری)همسری هم به لیست دوستداران کتلت پیوسته و هرچند غرور مردانه اش(احتمالا)اجازه نمیده از دستپخت تعریف کنه(معمولا) اما با اشتها میخوره و چنانچه مثل امروز توی راه سفرکاری باشه ترجیح میده صبحونه رو از این کتلتها بخوره.خلاصه...
-
میگو سوخاری
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 09:55
من تا حالا میگو رو این مدلی درست نکرده بودم. منظورم سوخاری کردن با پودرسوخاریه.همیشه یا کبابی کردم یا با پیازداغ زیاد و کلی ادویه و رب نارنج یا رب انار چه بصورت خوراک و چه داخل شویدپلوباقالی گذاشتم ولی دیروز خیلی راحت و ساده میگوهای پاک کرده رو باز کردم و شستم بعد زدم توی پودرسوخاری با نوک قاشق پودر سیر و انداختم توی...
-
۵ شنبه آبادانی
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 09:17
آی دلم میسوزه از اون چکمه های خوشگل لژدار پاشنه بلند جیر با تزئینات جیگیلی شون نخریدم یا از اون کفشای فشن پاشنه این هوایی با مدلهای خاص . از شما چه پنهون بسکه خسته بودم و بیحوصله امتحان کردن کفش و شلوغی فراوون بازار مرکزی آبادان در تعطیلات هفته گذشته و دغدغه دخترک خواب توی ماشین و گذران سریع زمان ولم نمیکرد ..یادش...
-
تولدت مبارک
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 13:42
تولدت مبارک فرشته کوچولوی سه ساله زندگی ما از ته دل دوستت داریم تا ابد و امیدواریم با شروع یک سال جدید در زندگیت و کلی تغییر و تحول که در تو خواهیم دید پدر و مادر خوبی برات باشیم و به نحو احسن از عهده وظایفمون بربیائیم تمام معنی زندگی ما شده ای و ساعتی بی تو بودن برامون واقعا معنا نداره. تولدت مبارک
-
دخترک
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 13:39
دخترک کوچولوی ناز من! سالگرد تولدت داره نزدیک میشه... داری میری توی ۴ سالگی پا بذاری... اصلا باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده باشی نمیدونم چرا توی دو تا تولد دیگه ات هم سرماخورده بودی و آنتی بیوتیک ها ضعیفت کرده بودن این بار سرماخوردگیت داره طولانی میشه و من همش دارم حرص میخورم بابت صدای سینه ات و سرفه ای زیادت و ... لپهای...
-
احساس مادربودن
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 10:38
- غروب روز جمعه که داشتیم بفرمائید شام رو میدیدیم و بعد یهو زدیم توی فاز عکسای کیش که من تا حالا عکسای دوربین همسفرمونو ندیده بودم و دیدم اون موش موشی من که روی نیمکت توی اسکله جدید لم داده توی بغلم و چسبیده بهم و یادم افتاد یکریز ازمون میخواست بذاریم بره توی دریا و بعدش بخوابه توی شنهای ساحل ولی اون ویروس لعنتی کلی...
-
مهمونی امشب ما...
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 11:00
-
دور شدن
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 07:29
تجربه میگه هروقت از بودن با کسی که توی زندگیته اذیت شدی ازش دور شو حتی برای چند ساعت .جواب میده حسابی... میگی نه امتحان کن!
-
لیست
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 13:03
امروز لیست کارهایی رو که باید انجام بدم روی یه برگه نوشتم و لیست خریدهامو همچنین...اونقدر زیاد شدن که... بعدش با خودم گفتم حالا وقت از کجا بیارم و به همشون برسم.اینجاست که با حضور یه وروجک که تمام وقتتو بخودش اختصاص میده آرزوی خیلی چیزا رو باید ببری یه جا کم و گور کنی.... حالا هی بگن: - کسی که همچین عروسکی داره آرزوی...
-
کارای تموم نشدنی خونه
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 13:32
شانس ندارم بخدا... هر کی میاد دو سه بار توی کارهای نظافت خونه کمکم میکنه کار ثابت براش پیدا میشه و دیگه نمیتونه بیاد خونه من.خوب البته خدارو شکر که اون به خواسته اش رسیده ولی سر منم مونده بی کلاه دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 07:42
خیلی چیزا دلم میخواد...
-
شب یلدا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:53
بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد واین یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ میزند. یلدای ۱۳۸۹ مبارک
-
دیدار دلنشین
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 10:38
در ساعتهای انتهایی روز عاشورا موفق به دیدن یه دوست شدم که مدتها بود دلم میخواست ولی جور نمیشد و این بار بالاخره خدا خواست و همدیگر رو دیدیم و من این دیدار دلنشین رو مدیون اینترنت هستم. جالبی قضیه اینجاست که دیدار دوبدو و نهایتا همراه با دخترکهامون تبدیل به آشنایی خانوادگی توی شهر آباء و اجدادی من شد که توی شهر محل...
-
یادآوری
شنبه 20 آذرماه سال 1389 08:16
چند شب پیش وقتی هرکسی قصد داشت یه ترانه قدیمی و خاطره انگیز خودشو بخونه وقتی دیدم از اون همه ترانه ای که همیشه زمزمه کردم و باهاشون زندگی کردم چیز زیادی یادم نیست و توی شعرهاشون میموندم واسه خودم خیلی دپرس شدم و جا خوردم.حالا باید تمام اونها رو برای خودم یادآوری کنم
-
یه روز بد
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 07:52
یعنی اگه بگم دیروز یه روز سخت بود برام و بد گذروندمش ناشکرم؟
-
سخت...
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 07:54
سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد. زنده یاداحمد شاملو
-
چادر
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 07:52
یه جایی نوشته بودن: یادم باشد... چادرمن مرا به کسی که دوست دارم و دوستم دارد خواهد رساند!
-
تولدم مبارک
شنبه 6 آذرماه سال 1389 07:48
مینویسم تا یادم بماند تولد امسالم چگونه گذشت؟ راهی منزل مادرهمسر شدیم که البته از ساعت ۷ شب دعوت شدم و دخترک توسط پدر به اونجا برده شده بود. ساعتی بعد همسری با کیک و شمع از راه رسید و با سرعت کیک را در یخچال جاسازی کرد و بعد از شام و درحین دیدن برنامه آکادمی موسیقی خواننده عزیز کیک را برام آوردن و شمعها روشن...
-
شروع دوره مهد
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 07:44
از دیروز دخترک مستقل و البته کم و بیش خودرای ما راهی مهد کودک شد.وقت ورود سلام کرد و به خانم مدیر گفت:دوستون دارم و بعد از مکث کوتاهی هم اعلام کرد:اجازه میدین اتاقاتونو ببینم و البته که بهش اجازه دادن و بلافاصله مربیش اومد و تحویلش گرفت و بردش و منم برگشتم سر کارم.۳ ساعتی اونجا بود و بیقراری و خواستن مامان درکار...
-
انتخاب مهد کودک
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 07:54
پروژه انتخاب مهد کودک مهمترین اتفاق اخیر درباره دخترک ماست.هر چند مادرجون عزیز بهترین مصاحب و همراه او در ساعات غیبت منه ولی فداکاری هم اندازه داره.اونم باید به زندگی خودش و بقیه رسیدگی بکنه.دخترک هم دیگه بزرگ شده.خدایا ازت میخوام سلامت باشه و دوراز هر خطر و با محیط جدید سریع اخت بشه و مشتاق اون باشه و بمونه.به خودت...
-
دخترک دوسال و نه ماهه من دوستت دارم
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 08:50
شکر خدا همه چی خوبه.همه چی آرومه... منو ببخش دیروز کلی بیحوصلگی کردم و سرت جیغ زدم.میدونی که دلم از جای دیگه پر بود وگرنه همیشه سعی میکنم بهترین سهم حوصله و انرژی و وقت و رسیدگیم مال تو باشه.خودت میدونی چقدر برام عزیزی! این روزا وقتی کارم داری و من مشغول کارای خونه هستم میای دستمو میگیری و میگی :بیا یه کار مهمی باهات...
-
شما یادتون نمیاد؟!
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 08:07
این متن با ایمیل بدستم رسیده.شمام بخونین! شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد. شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئوها شو ضبط میکردن. شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل...
-
پست چهارم-تفاوت ایران و خارج
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 07:39
این متن طنز با ایمیل بدستم رسیده بود.نمیدونم نوشته کیه موضوع انشا: توافتهای ایران و خارج پدرم همیشه میگوید " این خارجیها که الکی خارجی نشدهاند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان دادهاند" البته من هم میخواهم درسم را بخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ...
-
پست سوم - یکی بود یکی نبود
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 08:10
یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش میترسیدن که پسرشون...
-
پست دوم - واقعیت داره؟
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 10:12
توجه :صاحبش راضی باشه من این متنو یه جا خونده و سیو کرده بودم.شمام بخونین و قضاوت کنین: باز هم بیچاره مردها دخترها و پسرها چگونه نیمرو درست می کنند؟ دخترها : توی ماهیتابه روغن می ریزند اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن می کنند تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه می ریزن چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن...
-
اول -سلام
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 08:54
بالاخره این دل من نذاشت بیکار بمونم و ننویسم.دوباره شروع کردم و این بار با بلاگ اسکای. هر وقت فرصت کنم میام و بروز میکنم که محتواش از دلم باشه که بر دل بشینه نه به اجبار اینکه بالاخره اینجا باید چیزی نوشت. یک زنم.همسرم و مادرم.شاغلم طوریکه هر روز باید بخشی از زمان وانرژی و زندگیمو بمدت چند ساعت فیکس بهش اختصاص بدم....