ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

خیلی چیزا دلم میخواد...

نظرات 1 + ارسال نظر
پوپک یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:19 ق.ظ http://poopaksahra.blogfa.com

آخی چقدر روزای سختی رو داری میگذرونی . رادین 1 سال و 3 ماهه بود رفت مهد و این چیزایی رو که میگی من تجربه نکردم . از روزی که رفت مهد خواب شبش درست شد و سر ساعت 10 بیهوش میشد . اجتماعی تر شد و کلا خیلی براش خوب بود هرچند تا حدود 1 سال هر روز صبح با گریه رفت و منم پا به پاش گریه کردم . این لجبازیهای دختر نازت که میگی ممکنه مال این دوره سختی باشه که داره میگذرونه ممکنه هم اقتضای سنش باشه . ما این لج و لجبازی ها و جیغ و دادها رو چند ماه پیش پشت سر گذاشتیم . فکر میکنم تنها چاره اش بیخیالیه و صبوری . میگذره عزیزم . مراقب خودت باش

مرسی از همدلیت.بابشم میگه شاید اگه زودتر از اینها میذاشتیمش زودتر محیط غریب بیرون از خونه براش عادی میشد ولی خوب عوارض دیگه ای لابد خودنمایی میکرد.راضیم به رضای خدا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد