دیروز یهویی به کله ام زد که از روزها و شبهای باقیمونده تابستون نهایت استفاده رو ببریم و این بچه طفلکم رو حسابی بگردونم.حالا هرجور که باشه...پارک...گردش ...بستنی خوردن بیرون خونه...دوچرخه سواری...خرید و خیابون ...بهرحال توی خونه نمونه اصلا
یهو احساسات و افکار مادرانه جلوم قد علم کردن و کلی دعوام کردن که این طفلی چه گناهی داره اینقدر امسال قربانی روزه گرفتن من و کارهای تعمیرات و اسباب کشی و چیدن وسایل شده.حتما حتما از خستگی بیحوصله شده ام و بارها سپردمش با وسایل مختلف و شلوغی اتاقش بازی کنه که اتفاقا از این قضیه چون براش تازگی داشته خوشش هم میاومد ومشغول میشد و توی این مدت کلی با ابزار واقعی بازی کرده با میخ و چوب و چکش و دریل تمرین کرده ولی اونجوری که زمانمون مثل همیشه با هم سپری بشه کمتر پیش اومده...
بهرحال دیشب بردیمش پارک و بنا به سفارش خودش شام پلو و جوجه کباب درست کردم و بردیم و اتفاقا مهمون مسافر هم برامون رسید توی همون پارک و خوب بود
این برنامه ها روادامه خواهیم داد...
چقدر دخترک خوش حال شده وبهش خوش گذشته
حسابی...ساعت 1ونیم شب بزور آوردمش خونه و حسابی خسته بود دیگه
چه خوب اگه تونستی مدل مادر و دختریش رو هم امتحان کن.
از اون روز آقای همسر از ترس اینکه زیاد به ما خوش نگذره
همه جا با ما میاد
ای کلکها....کار خوبی کردین و درس بزرگی دادین به همسری
تصمیم خوب گرفتی. امیدوارم موفق باشی!
منم گاهی دچار این عذاب وجدان های مادرانه میشم!
چه کنیم خواهر