ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

خونه ما

مدتهاس خونه بیشتر از قبل بهم ریخته میشه.یا من بیشتر توش میچرخیدم و مرتبش میکردم یا واقعا بیشتر بهم میریزه.منظورم قرار گرفتن بعضی از  وسایل یه قسمت از خونه توی اتاقها و قسمتهای دیگس که فقط و فقط بنده فلک زده که من باشم باید برشون گردونم و قسمت عمده ای از وقت خونه بودن منو اشغال میکنه...همچنین جارو کشیدن هم بیشتر نیاز میشه.یعنی هنوز بعد از گذشت سه هفته از عروسی و دوخت دو عدد لباس مجلسی برای من و مامان و چندین بار جارو کشیدن عمیق! باز هم بقایای نخهای سرخابی و  قرمز رو چسبیده به فرشها پیدا میکنم...

اعتراف میکنم با وجود مخالف بودنم با وسیله اضافی و دکورهای بیخود و بیجهت ولی خیلی خرت و پرت توی خونه هامون میذاریم.کمدها پر...کشوها پر...

دخترک کلاس اولی من ...بله دیگه ماهم صاحب یه عدد موش موشی کلاس اولی هستیم با کلی قر وفر و دستور و سفارش و ....از همه مهمتر بخش مشق شبه که تا خودش نخواد یه خط که هیچ یه علامت هم نمینویسه.نتیجه این وضعیت جدید خونه اینه که من باید مدام در کنارش باشم (یعنی اون میخواد) و به یه وضعی مبتلام که سریع باید شام و ناهار دلخواه دخترک و خودمونو آماده کنم و خوراکیهای باب پسند خانم برای عصرونه و تغذیه مدرسه رو همیشه آماده داشته باشم.پوف ف ف ف ف

از پیامدهای  وضعیت فعلی همینو بگم که سه بوته کرفس برای بسته بندی خورشی و سوپی روز شنبه خریدیم و بنده پاک کردم و شستم.دیروز صبح توسط همسر به یخچال منتقل شد که نگنده و امروز دوشنبه اگه خدا خواست و کار دیگه ای پیش نیومد آمادشون کنم و انتقال به فریزر انجام بشه....همچین پروسه های طولانی در خونه ما به وقوع میپیونده.بله .....

 

خبرهای خوب

           - عروسی به بهترین حالت و بسیارشیک برگزار شد.و در بعضی قسمتها ما رو سورپرایز کرد. 

- یک روز قبل از عروسی موفق به خرید یه لباس شب شیک شدم.بسیار هم شاد بود و منو راضی کرد.البته پیراهنی که خواهرم برام دوخت هم بسیار خوب از کار دراومد و شب حنابندون پوشیدم و تعریف زیاد شنیدم. 

 

- خداروشکر بخاطر تموم لطفهایی که توی این چند روز(مخصوصا) به همه ما داشته و با این تعداد زیاد مهمون راه های نزدیک و بسیار دور همه چیز بخوبی و خوشی بود.

امروز

حسهای بهتری در من هست: 

- دو سه جایی که مدنظرم بود رفتم و لباسهای شب دیدم.تنپوش هاشونو دوس نداشتم.البته اون یک کیلو اضافه وزن در بدترین جای ممکن خودشو نشو میده و کلی حرصم میده.خواهرک عزیزم دست به کار شده و با یک پارچه بسیارزیبا داره برام میدوزه.یه کفش بسیار جینگولی برنگ پارچه لباس هم برام سوغاتی آورده که واقعا قشنگ و شاده.ایشالله امروز آماده بشه 

- بوی پشیمونی از همسر به مشام میرسه.روحیه دخترکم بسیار شکننده شده و مدام میاد توی بغلم و میگه اینجوری احساس آرامش میکنم و بهیچ وجه دوست نداشته ساعاتی رو با پدرش بگذرونه.امروز میریم دنبالش.منتظرمونه