احساس میکنم هر چی اتفاق میتونسته توی عمر من بیفته این چند ماه اخیر رو انتخاب کردن:
- سفریهویی با خواهرم و همسرش وقتی عازم جای دیگه بود و با هم سر از جنگل و هایلندهای مالزی دراوردیم.
- عروسی برادر یکی یدونه که چند روز آینده برگزار میشه و طبعا آرزو و انتظار عمرانه یه خواهره که عروسی و بهترین شکل شادی برادر محبوبش رو ببینه
- اومدن خواهرک عزیز تر از جان بهر امید دیدار فامیل و عزیزان و شرکت در عروسی د حالیکه خودش واقعا برنامه های مهمی توی زندگیش داشته
- کلی ارسال مدارک و پیگیری و ... واسه فرستادن دخترک به دیار دیگه برای برداشتن قدمی در راه پیشرفت و آینده اش و از دست دادن فرصت اعزامش.تازه دیروز ویزاش رسیده در حالیکه خواهرک ۴-۵ روزه از اونجا اومده و قرار بوده یک ماه با هم باشن و بعد با هم برگردن ایران(دستشون دردنکنه واقعا...)
- تلخترین اتفاقات و لجبازیهای بچگانه و کوته بینانه و بدبینانه همسر در روزهایی که میتونست با حضور خواهرک و آماده شدن برای برگزاری جشن برادر، کامم شیرین باشه... الان عین زهره.باورتون میشه نه لباس خاصی تهیه کرده ام نه آرایش و موی خاصی منظور کرده ام و نه آمادگی ذهنی دارم.اینجاس که هی با خودم فکر میکنم :بابا...من همین یه برادر رودارم.اونم یه بار ازدواج میکنه.این ماجرای تلخ ادامه داره........
- فروش خونه و بلوکه شدن مبلغ اولیه ای که دریافت کردم و الان ۵ ماهه در اختیارم نیست.خدا میدونه سر اعتمادی که من به یه نفر برای یافتن خونه متناسب با شرایطم داشتم و همش تبدیل به سوء استفاده شد و هنوز هم به من برنگشته چقدر اذیت شدم...
بگذریم
حتی ذوق و شوق لازم برای سپردن دخترک به مدرسه و کارهای پایانی ثبت نام و روپوش و لوازم التحریر رو در خودم نمیبینم.
وزن ۱.۵ رفته بالا.ورزش نمیکنم.همین
امروز قراره چک نهایی فروش خونه رو بگیرم.دیروز بطورکامل آماده نبود و برنامه افتاد برای امروز
ازون طرف پول قابل توجه من که برای پیش پرداخت خرید یه واحد به یه ظاهر دوست، دودستی سپرده بودم و اون خودش خودسرانه یک واحد قدیمی رو با کلی منت بجاش برای من منظور کرده بود....هنوز آزاد نشده و عملا هیچ کاری نمیتونم بکنم.
این روزها بسیار سخت میگذره.دارم روانی میشم.بدنم کوفته اس.خسته ام.نبودنم پولم یه طرف سوء استفاده از حسن نیت من از طرف دیگه داره من و همسرم و ذوب میکنه.کلی عوارض روحی نصیبمون شده
شما برام دعا کنین.انرژی مثبت برام بفرستین.
نمیدونم پشت سر تمام این اتفاقات اخیر چه حکمتی نهفته است ولی...
به یه چیزایی فکر کردم و بهشون رسیدم.سعی کردم بیشتر شاکر باشم.
خدایا خیالمو راحت کن هرچه زودتر .من طاقت این امتحان سختتو ندارم