ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

چادر

یه جایی نوشته بودن: یادم باشد... چادرمن مرا به کسی که دوست دارم و دوستم دارد خواهد رساند!

تولدم مبارک

مینویسم تا یادم بماند تولد امسالم چگونه گذشت؟ 

راهی منزل مادرهمسر شدیم که البته از ساعت ۷ شب دعوت شدم و دخترک توسط پدر به اونجا برده شده بود. 

ساعتی بعد همسری با کیک و شمع از راه رسید و با سرعت کیک را در یخچال جاسازی کرد و بعد از شام و درحین دیدن برنامه آکادمی موسیقی خواننده عزیز کیک را برام آوردن و شمعها روشن شد.پیشنهاد دادم یکی از رقمها کافیست و روی کیک را روشن میکند درحالیکه  همسری میخواست با جابجا کردن رقمها کلی ما را بالا ببرد!بهرحال حکایتی بود فروبردن این شمعهای ۳ و ۵ در کیک که همزمان دخترک هم با انگشت کیک را مزمزه میکرد.امسال این جشن کوچیک را مهمان مادرهمسر بودیم و از اینکه برای اولین بار از ورودم به این خانواده اینگونه مرکز توجه بودم راستش کمی سخت بود! اما ته دل از شاد کردنشان خوشحال بودم.

برگشتیم خونه خودمون.خوشحال بودم تا حد زیادی و توقعی بابت کادو از همسری به یادم نمانده بود ولی انصافا مثل همیشه جایی که توقع کاری یا برخوردی را ازش ندارم غافلگیرم کرد و سروپرایز شدم.۷ شاخه ژربرای زرشکی فوق العاده شیک با دوتا گیره کفشدوزک که مبلغ قابلی را حمل میکردن شد هدیه ۳۵ سالگی من!خوش باشین

شروع دوره مهد

از دیروز دخترک مستقل و البته کم و بیش خودرای ما راهی مهد کودک شد.وقت ورود سلام کرد و به خانم مدیر گفت:دوستون دارم و بعد از مکث کوتاهی هم اعلام کرد:اجازه میدین اتاقاتونو ببینم و البته که بهش اجازه دادن و بلافاصله مربیش اومد و تحویلش گرفت و بردش و منم برگشتم سر کارم.۳ ساعتی اونجا بود و بیقراری و خواستن مامان درکار نبود.وقتی رفتم ساعت ۱:۳۰ تحویلش بگیرم که قرار بود فقط ۲ ساعت روز اول بمونه مربیش گفت عجب بچه کنجکاویه.دوست داره از همه چیز سر در بیاره و همه جا رفته و سرکشی کرده.یک لحظه نمیشه ازش غافل شد.خلاصه دخترک کم نیاورده بود و بهش بد نگذشته بود.منم کلی نذر کردم که خانم محیط جدید رو بپذیره و شاگرد خوبی باشه برای مهد و البته موندگار.تا خدا چی بخواد!