ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

لباس عروس

لباس عروس خواهری از زارا سفارش داده شد به شیوه اینترنتی.البته خودشون باید یه تک پا تشریف ببرن اونور و تحویل بگیرن و با خودشون بیارن اینجا برای مراسمشون.

شف طیبه

- نتیجه آشنایی با سایت شف طیبه عزیز و هنرمند این شد که دو روز پیش برای اولین بار در عمرم بستنی درست کردم اونم از نوع شیرعسلی.اصلا هم رژیم و این حرفا رو داخل قضیه نکردم.خوب درسته که سعی میکنم صحیح بخورم ولی این دلیل نمیشه که اصلا نخورم.خلاصه با کمک دختری شروع کردیم به خالی کردن پاکت خامه و بعد هم ظرف شیرعسل کشدار و قاطی کردن اینها و بقیه مراحل و ۲ ساعت بعدش ما یک عدد ظرف بستنی خوشمزه پر از کردو و پسته در فریزر داشتیم که هی چشمک میزد به ما.رفتم سروقتش خودم کمی مزمزه کردم و خوشم اومد ولی برای آقای همسر که تازه اومده بود خونه یه ظرف پر کردم و گذاشتم کنار لب تاپش .درحین رفت و آمد و آماده شدنم برای بیرون رفتن دیدم به به اونهمه ذوق من داره متلاشی میشه و اون اصلا استقبال نکرده.داشتم میترکیدم که گفت توش شیره؟ تازه بعد یادم افتاد همسری اصلا بخاطر اینکه نمیتونه شیربخوره بستنی هم نمیخوره و اذیت میشه.فقط اینو بگم نیم ساعتی رفتم و برگشتم ایشون ته ظرف رو هم لیسیده بودن فکر کنم!!!اون وقت میگفت بستنی بود این؟مزه بستنی که نمیداد!!!!! 

- دومین هنر آشپزی اون روز منم پزیدن ته چین مرغ وقارچ و بادمجون بود که چون لابلای کارهای دیگه براش وقت گذاشته بودم و گشنم بود خودمم نشستم پشت میز .نشون به اون نشون من ۲ برش چیپسی از سیب زمینیهای ته دیگ زعفرونی خوردم و یک برش گرد بادمجون و ۳-۴ قاشق پلو زعفرونی و داشتم میمردم و ممکن بود شما از فرداش در حسرت آپ شدن اینجا بمونین بدون آرامیس خانم!باور کنین داشتم میترکیدم.کم خوردن این ۵ ماه اخیر حسابی در من تغییر بوجود آورده.هرچند قبلا هم آدم پرخوری نبودم ولی خوب باید درست خورد تا وزن الکی اضافه نشه. 

اگه خواستین با رسیپهای طیبه عزیز هنرتونو نشون بدین بیایین اینجا:کارگاه آشپزی 

راستی حالا من چیکار کنم این همه رسپی خوشمزه مصور اینجا هست من نمیتونم بخورم؟!

عکس پاس

خوب... سفر به جزیره که بخاطر نبودن مدیرعامل همسری در شرکت و ماموریت خارج از کشورشون و احساس تعهههههههدایشون (محکم بخونین خواهش میکنم) عملا مالیده شد.راستش اول گفتم اگه نیاد من و دختری میریم دیدم اصلا حسش نیست دست تنها برم. توی این گرمای سوزان دختری حتما مایو پوشیده تشریف میبرن با پدرشون توی آب شورها (بقول خودش) و یه شنای توپ میکنن پدر که نباشه شنا نخواهد چسبید.باور کنین!بسکه اینها ادا درمیارن و همدیگرو زیر شنهای ساحلی مرطوب دفن میکنن تا خنکشون بشه. 

بعد هم که من اصلا نمیتونم با حضور دخترک دل سیر بازارها رو بگردم و هی دغدغه تشنگی و دستشویی و خستگی ایشونو دارم و زمان رو از دست میدم .پس کیش تعطیللللل!فعلا نخواهیم رفت. 

- دیروز بعد از نود و بوقی! دختری رو بردم برای پاسپورتش عکس بندازیم.هم باید پاسشو جدا میکردیم و هم یه عکس عین ننه نقلی باید مینداخت با حجاب کامل در حد گردی صورتش فقط معلوم باشه!راستش شرایط عکس رو خوندم و همسری هم گفت من باور نکردم ولی دیروز مسئول آتلیه اول سن دختری رو پرسید بعد هم گفت بالای ۴ سال باید عکس با حجاب کامل باشه.ما هم اولین روسری اجباری رو دیروز سر دخترمون کردیم دیگه.چاره ای نیست.هی این همسری بیچاره ۲-۳ سال پیش میگفت بیایین برین خارج از کشور زندگی کنین کار میکنم پول میفرستم براتون.من مخالفت کردم که این زندگی نیست دیگه.حالامونو فدای آینده تحصیلی و زندگی دخترمون کنیم که چی بشه!حالا یواش یواش باید خیلی اجبارها رو بپذیریم.خیلی کله شقق بودم نه!؟