چندبار که باهاش تلفنی صحبت میکردم همش میگفت کی حوصله بارداری و زایمان و شیردهی و شب نخوابی دوباره داره؟10 ساله که من بچه داری رو فراموش کردم.من که اصلا دیگه بچه نمیخوام!
اواخر پارسال یهو فهمیدم دومی رو بدنیا آورده و پسرها دو تا شدن.بهش زنگ زدم واسه تبریک.خیلی راحت گفت سفارش پسر اول بوده بسکه روی مخ ما راه رفته که من داداش دوست دارم و ما هم تسلیم شدیم!
چند روز دیگه پسر 6 ماهه رو میسپره به پرستار و دوباره باید بره سر کار!
بسلامتیشون و مبارکی ایشالا
از دست این بچه ها! البته حقم دارن... تنها موندن براشون سخته