ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

بابت اتفاقات جدید دور و برم و خستگی شدیدا هوس سفر بسرم زده.دوست داشتم یه کوچولو بریم کاشان بخاطر گلابگیری و زیبایی خاص این روزهاش.همسری حسشو نداره ولی شمال رو پیشنهاد داده تا چه پیش آید... 

نامزد خواهری امروز ۵ صبح پرید.راه زیادی در پیش داره تا به کشور محل زندگیش برسه.دلم برای هر دوشون میسوزه.بعد از ۱ ماه تنها شدن  

سفر بعدی دوماد خان برای انجام امورات عقد و برگزاری جشنه که به یاری خدا در تابستون خواهد بود. 

یه جورایی احساس مسئولیت بیشتری نسبه به خواهرم در خودم حس میکنم.این بار علاوه برگذشته باید امانتدار خوبی هم باشم.خدا کنه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد