ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

خوب...خدارو شکر  

مامان اومد...سرحال و پرانرژی  

دیروز چقدر مهمون داشتیم.امروز و فردا و .... روزهای دیگه هم .

آخه مامان خودش خیلی آداب اجتماعی رو بجا میاره و مردمیه. 

خدایا شکرت.سفر همه مسافراتو بی حادثه و بی خطر قرار بده 

و اما...این روزها همسری کمرنگترین نقشهای خودش رو در خونه و پررنگترین نقشهای کاری و مسئولیت و اجتماعیشو داره تجربه میکنه. 

امان از این انتظار بدجور و کشدار که توی این چند سال هیچ وقت نتونستم برای خودم حلش کنم و بی اعتنا باشم. 

عجیبه که خودم میدونم خیلی چیزها رو نباید انتظار داشته باشم چون برآورده نمیشه ولی بدلیل علاقه و تعهد و اهمیت زندگی مشترک و همسر و بچه و ... باز میشم مثل یک زن سنتی منتظر شوهر 

حالا این انتظارات ممکنه چند ساعت وقت گذاشتن وحضور بیشترش توی خونه،رفتن به یه مهمونی دلچسب یا یه تفریح دلنشین یا کمک توی خرید خونه و تدارک برنامه پذیرایی باشه نه اینکه فکر کنین اون بنده خدا ممکنه چیکار بکنه... 

بهرحال ایشون استقلال کامل برای من قائل شدن ولی من چیکار کنم بدون ایشون یه پای برنامه های زندگیم میلنگه و عملا کاری نمیتونم بکنم.این با وابستگی فرق دار ه ها!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ http://parsiyanbam.blogfa.com

سلام
وب متفاوتی بود
بسیار عالی و جالب
باعث افتخاره به ما هم سری بزنید
موفق باشی

بانو پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

چشمت روشن مامانت اومده... ایشالله قسمت همه بشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد