ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

سفر حج

دیشب صدای مامان رو از بهترین جای ممکن شنیدم:رو به خونه خدا و زیر ناودون طلا 

 و مامان میگفت هر آرزویی داری بکن! 

و من چقدر دلم لرزید... 

چقدر دوست داشتم کاش همون موقع اونجا بودم و آروم میشدم 

چقدر این روزها با آرامش فاصله دارم... 

امروز مامان برمیگرده و خاطره این سفر خوش برای همشه توی ذهنش باقی میمونه...

نظرات 4 + ارسال نظر
دختر شیطون و داغ دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 ب.ظ http://sahar-tala14.mihanblog.com

سلام،ایشالا قسمت خودتم میشه،یه آپ کردم فقط بیا بخون،پسرا نیان که س ک س می خونند و روشون باز میشه و نمیشه جمعشون کرد(شوخی کردم بیاید بخونید ولی فقط جنبه داشته باشید).

سارا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.gelayol.blogsky.com

سلام وب زیبایی دارید
موفق باشید

سیندخت سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ق.ظ

خوش به سعادتشون

بانو سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:36 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

آخی دل منم لرزید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد