ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

خواستگاری

۵ شنبه و جمعه پروژه نفس گیر خواهرم رو داشتم که میخواست پذیرای یه خواستگار باشه.اینکه میگم نفس گیر دلیل دارم : 

- هنوز توی این پروژه برامون خیلی چیزها جا نیفتاده.برای مامانها و احتمالا باباها(ما که از نعمت پدر محرومیم)،برای خود دخترها و پسرها و برای اطرافیان که هر کدوم دغدغه خودشونو دارن.حتما همه هم قصد دلسوزی دارن ها ولی یهو نمیدونن چیکار کنن و گاهی اوقات همه چی میریزه بهم و اون آرامشه که آدم همیشه دنبالشه میپره هوا. 

الان باید خیلی این مسیر روونتر و هموارتر شده باشه نسبت به سالهای پیش ولی هنوز میبینم گاهی اوقات به فکر تنها کسانی که نیستیم دختر و پسرند. 

چه خوبه بذاریم و بپذیریم خواستگار شناخته شده و معقول راحت بیاد و صحبت کنن و آشنا بشن و اونقدر صحیح دختر و پسرهامونو باربیاریم که بهترین استفاده رو برای شناخت لازم یه زندگی بعمل بیارن و از وقتی که بهشون اختصاص دادیم نهایت بهره رو ببرن وبه اونها اعتماد داشته باشیم.تجربه در این مورد  و آشنایی و مذاکره با چندین کیس خیلی به نفع دخترها و پسرهای ماست.همکاری کنیم و انجام وظیفه .

* خیلی مامان بزرگ شدم من الان؟

نظرات 1 + ارسال نظر
هلیا شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ http://www.lavazemekodak.blogfa.com

اتفاقا حرف حق رو زدی البته من کلا با این پروژه موافقم بابا دختر و پسر باید ببینن بپسندن بعد نهایتا یه جلسه معارفه با خانواده ها زیادی روشنفکرم نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد