ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

5شنبه بیمزه

5شنبه من سر کار بودم و همسری خونه نشین و دخترک هم تا نیمه شب قبلش با بابا رفتن دوچرخه سواری و تا نزدیک ظهر لالا بودن

امروز با هم آشپزی کردن و قراره به من مرغ سوخاری بدن.مرغو از دیشب آماده کردم و توی شکمشو پر از پیاز و سیر و فلفل دلمه کرده بودم.دلتون نخواد عزیزان!

خوب حسودیم شد از این دونفره بودنشون با هم

کوزتینگ دوباره

چند روزیه حسابی وقتم با عملیات کوزتینگ میگذره.جابجایی زمستونی با تابستونی هم هنوز کامل نشده.نمیدونم اشکال از منه که حسابی و ریشه ای چنین کارایی میکنم نه سر هم بندی ؟یا خونه خیلی بزرگه و وقت زیاد میخواد!!!!(حدود ۱۳۰ متر)یا بقیه افراد خوانواده دست به سفید و سیاه نمیزنن و فقط ریخت و پاش دارن(این که حتما جزوشه!)یا...لباس خیلی میخریم و شلوغ میکنیم کمدها و خونه و بقچه بندیلمونو....بهرحال من که متنفرم از این پروژه...

سفر استا.نبول.

توی هفته گذشته رفتم سفر و برگشتم.جای شما خالی ...خوش گذشت بسیار.هرچند سفر خستگیهای خودش رو داره ولی باارزشه 

قشنگترین بخش سفرمون هم رفتن به جزیره زیبای بی.وک آدا بود که با کشتی تفریحی رفتیم.آرامش و سرسبزی اونجا و خونه های قشنگش خیلی برام لذتبخش بود. 

استانب.ول آسیایی هم زیبایی و نظم خاص خودش رو داشت و من از اون بخش هم تونستم خریدهایی داشته باشم. 

خلاصه که شهر بسیار شاد با آدمهای مختلف و فرهنگهای متنوعیه. 

راستش یه کمی خودم رو سرزنش کردم که چرا با قطعیت تا حالا درمورد رفتن به استان.بول فکر نکرده بودم و هربار بخاطر جور نشدن برنامه رو کنسل کرده بودیم.اما خودمو قانع کردم که هیچوقت دیر نیست و ایشالله باز هم به این شهر زیبا و شاد خواهم رفت