روزهای بی مانند بارداری رو میگذرونم.
روزهایی که دیگه تکرار نخواهند شد با این شرایط.
سخت میگذره بعضی ساعات با حالتهای بقول دخترکم تحول(گلاب به روتون=تهوع)
روزهای بی اشتهایی به تمام خوراکیهایی که باید خورده بشن مخصوصا توی ماههای اولیه و نمیتونم حتی بهشون فکر کنم
روزهایی که دخترکم با ذوق تموم سراغ نی نی رو میگیره و هی میپرسه : نی نی چی میگه؟ و من کلی از زبون نی نی درونم از خواهر بزرگ تعریف میکنم و طفلک چقدر خوشحال میشه.
ساعتهایی که من و نی نی درون معمولا با یه بالش و پتوی سبک روی کاناپه دراز میکشیم و با تی وی مشغول میشیم و دخترک هم بزور خودشو کنار ما جا میکنه و مراقب هیچ حرکت اضافی ازش سر نزنه.
ساعتهای که فکر مشترک من و دخترک ماههای آینده س که مسافر کوچولوی ما اومده و با همکاری هم نگهداریش خواهیم کرد و همش تقسیم کار میکنیم که کی شیرش میده؟ کی بغلش کنه ؟ کی تمیزش کنه؟ و ....و وقتی بهش میگم من بهت خیلی اعتماد دارم و میخوام ساعتی نی نی رو پیشت بذارم و بیرون از خونه برم و برگردم غرق غرور میشه...
از خدا میخوام دامن تمام زنان منتظر رو با لطف زیاده از حدش سبز و آرزوشونو برآورده کنه.آمین
خیلی خوبه که دارین دخترتون رو به این شیوه برای اومدن نوزاد آماده میکنین۰امیدوارم بسلامتی بدنیا بیاد و همه خانواده شادی را با بودپش تجربه کنند۰
از لطفتون ممنونم خانم بزرگوار