ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

ما به هم محتاجیم

تا می توانید لبخند بزنید

خورش فسنجون لعنتی

من معمولا خورش فسنجون دوست دارم و در طول چند سال اخیر که همیشه مامان یزشو خوردم و کیف کردم و سهم ناهار فردامم آوردم از عید امسال دو سه باری هست درست کردم از جمله دیشب 

از ساعت ۳ مرغهای تفت داده شده توی پیازداغ و زعفرون رو با گردوی چرخ شده گذاشتم پخت و خودمم بعد از ۱ ساعتی خوابیدن ساعت ۶ پاشدم.عطرش تمام خونه رو گرفته بود و من چقدر عشق کردم که شام چه خواهم خورد 

رب انار خونگی رو مامان باید می آرود چون مال خودم تموم شده بود 

بعد از خرید میوه و لبنیات و محتویات یخچال و دم کردن پلو حدود ساعت۱۰ مادر و برادر همسری اومدن دیدنش.آخه کمرش اسپاسم شده بود 

چند دقیقه بعد غذا رو کشیدم.مامان و برادرش که شام خورده بودن و اصلا جلو نیومدن .ما هم هی اصرار  و تعارف میکردیم .اومدیم بشینیم بخوریم اونا بلند شدن که برن و خداحافظی و مراسمش....

غذا سرد شده بود و راستش به طعم سری قبل هم نشده بود.فکر کنم رب انارش متفاوت بود.خلاصه غذازده شدیم رفت و بزور من و مامان وبرادری چند قاشقی خوردیم.همسری هم که اهلش نیست و ماکارونی قبل رو خورد.غذاها همه موند.کوفتمون شد دیگه ....

چقدر بدم میاد این قدر غذا توی یخچال جا بدم.کفران نعمت واقعی!

نظرات 3 + ارسال نظر
سیندخت چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ

وای من عاشق فسنجونم!

بانو چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:15 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

حالا من تا قبل از ازدواج لب به این فسنجون نمی زدم... بعد از ازدواج هم تا الان هنوز خودم درست نکردم... گاهی یک قاشق تو خونه مادرشوهر یا خونه مامانم می خورم...
منم اصلا دوست ندارم غذای اضافی تو یخچال باشه...
خصوصی داری...

ســـــــاینــــــــا!. چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ

چه بی برنامه بازی دراوردن..وسط غذای شما رفتن..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد